خاطرات کار-2

ساخت وبلاگ
یهوو بعد دیدن نقشه برگشته میگه خدا بهت یه شوهر خوب بده. چهره متعجب منو می بینه میگه سفید قدبلند خوبه؟ دوست داری؟؟؟
و من فقط از دستش می خندم...
اگه بابای خودم بود مطمئنا اگه همچین شوخی ای می کرد یه لگدی هم از پشت نثارش می کردم و بعد با هم می خندیدیم.
هرچند بابام می فهمه کی من ناراحتم حتی اگه به رو نیارم! اما اینجا خدا رو شکر نمی فهمن:)

پ.ن: چند روز پیش خم شده تو صفحه مانیتورم و نگاه می کنه میگه فیلم می بینی که داری می خندی؟ و می بینه که دارم نقشه پروژه جدید می کشم. میگه خنده دار که همش آروم می خندی؟ و منم مستقیما گفتم نه به شما می خندم و دوتایی بلند خندیدیم:)))

کارمون شده از دست کارای هم دیگه خندیدن:))
خونه از دست مامان بابام می خندم تو کار از دست اون :))
چقدر شیطونن اینا :) خوش به حال جوونای شیطون قدیم :)
خدایا کمکم کن حال دلم خوب بشه. تنهام نذار...
بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 72 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 22:28