شب مرگ

ساخت وبلاگ

دیشب بدترین شب عمرم بود. به قدری حالم بد بود که مطمئن بودم می میرم... سر دردم به قدری بود که حس می کردم دارم سکته مغزی می کنم. دارو پیدا نمی کردم.

از شدت ضعف ناشی از درد اشکم در نمیومد. تنها بودم و به شدت می ترسیدم. از همه چیز... تو بی دفاع ترین حالت عمرم بودم.

وقتی صبح بیدار شدم و دیدم هنوز زنده ام فقط یه چیز به ذهنم رسید: هنوز کارم تو این دنیا تموم نشده



بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 15:33