غده

ساخت وبلاگ

چند وقتیه قلبم و کلا سمت چپم تیر می کشه. نمی دونستم مشکل از قلبمه یا چیز دیگه ای... ولی امروز فهمیدم یه غده دارم. یه غده نه چندان ریز که لمس میشه...

یه لحظه آرامش گرفتم و بعدش به این آرامشم گریه ام گرفت...

گریه ام گرفت چون اون غده نیست فقط بغضای قورت داده شده منه! بازم خوبه تو زندگیم کلی گریه کردم و آدم خودخوری نبودم. یعنی نمی تونم جلوی اشکام بگیرم وگرنه من که از خداممه بتونم...اما الان می دونم چرا نمیشد که اینجوری باشم! همین اشکاییم که نذاشتم بریزه روی هم تلنبار شده و درد می کنه.

اصلا شاید  عمری نبوده که خدا به خاطرش بخواد واسه منم یه هم زبون بیافرینه که همیشه باهام باشه و درکم کنه.

اصلا شاید وی این حساب روزی من سختر تر داد؟! شاید نیازی نبود غرورم بشکونم نیازی به چندغاز حقوق اون لعنتی نداشتم!

به هر حال من آرومم... خیلی آروم تر از قبل.

خوشحالم که تو این سن به همه چیزایی که تا الان می خواستم رسیدم و دیگه ترس آینده و پیاده سازی اهداف بلندپروازانه دیگم برام خیلی پوچ و بی معنی میاد.


بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 15:33