خاطرات کار

ساخت وبلاگ

ناهارم گرم کردم ولی چون خیلی کم بود (از دیروز اضافه مونده بود واسه همین امروز ناهار نبرده بودم) نون و پنیر خامه ای هم برداشتم که بعد غذا اونارم بخورم و گشنه نمونم.  مهندس یه آدم خیلی شوخ طبعیه. رد شدنی مخصوصا جوری اومد که ببینه غذام چیه :)) بهش تعارف زدم و نه همیشگی رو گفت و تموم شد.

بعد یه مدت گفت شما مرغو با پنیر خامه ای می خوری؟؟؟

و من زدم زیر خنده:)))) گفتم نه غذام کمه شاید یکی دو لقمه نون پنیر بخورم ولی نون با پنیر می خورم نه مرغو :)))))

این بار اونم زد زیرر خنده و گفت آهان فکر کردم همزمان می خوای بخوری...


پ.ن: چرا آدمای همسن مامان باباها انقدر صادق و شوخ طبعن؟

بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49